در گذشته و حتی اکنون در بعضی از روستاها، اگر کسی چشم بشود، ضمه زاج سفید را دور سرش می گردانند و وردی می خوانند. آن وقت آن را روی آتش می اندازند، اگر به شکل چشم شود او را چشم کردهاند و خوب می شود و اگر به شکل نامنظمی باشد جن زده شده و اگر به شکل چار پایهای شود، می گویند می میرد و این تابوت او است. بعد ضمه را آب می کنند و بر پیشانی و کف دست و سینه او خالی می نهند و سپس آب را در کاسهای ریخته، یکی آن را می برد سر کوچه می ریزد و برمی گردد، سلام می کند، یکی از اهل خانه می پرسد:
ـ از کجا می آیـی؟
ـ از خانه دشمن
ـ چه می کرد؟
ـ جان می کند.
ـ الهی جانش بر آید.
در بعضی از روستاها برای رفع چشمزخم و بیماری معمولاً اسپند دود می کنند و معتقدند اگر این کار را نزدیک غروب انجام دهند بهتر است. یک تار نخ و یا خاک کفش کسی که به او بدگمانند، گرفته باقدری اسپند دور سر بچه یا بیمار دود کرده، می گردانند و می خوانند:
سبز است سبنج، سبز کار است از سبنج ، سر رشته صد هزار کار است سبنج پیغمبر ما
نبی می سوخت سبنج، از بهر گزند، بر قپه پور نور محمد صلوات
و یا می خوانند :
هرکه از دروازه بیرون بره، هرکه از دروازه تو بیه/ کور بشه چشم حسود و بخیل، شمبه زا ، یکشمبه زا، دو شمبه زا، سه شمبه زا، چار شمبه زا، پنجشمبه زا، جمعه زا سبنج و سپند، پیغمبر ما کرد پسند. علی کاشت، فاطمه چید، بهر حسین و حسن. به حق شاه مردون، درد وبلا را بگردون. شمبه زا، یکشمبه زا، دوشمبه زا، سه شمبه زا، چار شمبه زا، پنجشمبه زا، جمعه زا.
زیر زمین، روی زمین، زاغ چشم، میش چشم، ازرق چشم، هر که دیده، هر که ندیده، همسایه دست چپ، همسایه دست راست، پیش رو، پشت سر، بترکه چشم حسود و بخیل. شمبه زا، یکشمبه زا، دوشمبه زا، سه شمبه زا، چار شمبه زا، پنجشمبه زا، جمعه زا.